سعید آقایی
مثل یک صاعقه بود. صاعقهای که به رویاهایمان زد تا حسرت المپیک 44 ساله شود. حسرتی به اندازه زندگی چند نسل. نسل به نسل و پشت به پشت در حسرت رویای دوردست المپیک.
بزرگترین فستیوال ورزشی جهان که متر و معیار همه دنیاست و کارنامه همه در عرصه ورزش با آن سنجیده میشود و با این معیار باید به فوتبال نمره مردودی داد. نمرهای که اگرچه برخیها به واسطه قانون آماتوری حاکم بر فوتبال این فستیوال که برخاسته از منشور المپیزم است، میکوشند آن را کمرنگ جلوه دهند اما حقیقت فراتر از آن است که بتوان با این ادلههای دم دستی آن را کاور نمود. دم خروس مردودی فوتبال مدتهاست بیرون زده و این ننگ با هیچ رنگی پاک نمیشود.
برای ناکامی تیم امید میتوان نوک تیز پیکان را متوجه محمد خاکپور نمود و او را سیبل کرد و بی رحمانه به او تاخت و در این محکمه غیابی یکطرفه حکم اعدام را برای او صادر کرد. به ویژه اینکه خاکپور در این ناکامی به اندازهای نقش داشته و مرتکب اشتباه شده که این دادگاه غیابی برای او عادلانه جلوه میکند.
میتوان از بی تجربگی خاکپور گفت و از رزومهای نوشت که او نداشت، میتوان از این گفت که او در چهار بازی با چهار ترکیب کاملا متفاوت و زیر و رو شده تیمش را ارنج کرد و میتوان او را متهم کرد که در دو بازی مهم و اصلی این تورنمنت برابر دو حریف اصلی یعنی قطر و ژاپن وا داد و تسلیم شد و حتی از این نوشت که او هیچ استراتژی و برنامه مشخصی برای لحظات کلیدی و بحرانی نداشت.
تمامی این ایرادات فنی به سرمربی تیم امید وارد است اما ساده انگاری و خوش خیالی محض است که این ناکامی را تمام و کمال به نام سرمربی سند بزنیم و نقش دیگران را لحاظ نکنیم.
سادهترین پاسخ و دفاعیه در برابر اتهامات خاکپور در این دادگاه غیابی نگاه به گذشته است؛ به 44 سال قبلی که خاکپوری وجود نداشت و البته ما باز هم ناکام بودیم و حسرت به دل. روزهایی که داغ المپیک بر دل این فوتبال زده شد و این داغ سال به سال سنگینتر و عظیمتر میشود.
نگاه به این 44 سال و مرور اتفاقاتی که در این سالها رخ داده، ثابت میکند که ناکامی امیدها را باید فراتر از اشتباهات کادر فنی و البته بازیکنان تیم دید. باید این ناکامی را به کلیت فوتبال ایران تعمیم داد و از جز به کل رسید. کلیاتی که نشان میدهد ناکامی فوتبال ایران تنها مختص به تیم امید و انتخابی المپیک ریو نیست و همه تیمها، همه عناصر آن و همه ادوار را در بر گرفته است.
فوتبالی که سالهای سال است – قریب به چهار دهه – در رده پایهها هیچ دستاوردی نداشته و تنها ناکامی درو کرده. فوتبالی که تنها نوک بینیاش را میبیند و در ترنوبل مالی وحشتناکی که در آن جاری است، همه چیز در سطح و تیم بزرگسالان خلاصه میشود و قطرهای برای تیمهای پایه و سازندگی صرف نمیشود؛ چه آنکه حاضری خوری و ظاهربینی عادت مالوف همه ما است.
فوتبالی که سال هاست هیچ ستاره دندان گیر و بزرگی را تولید نکرده و چرخهای بازیکنسازیاش لنگ میزند. ستارهای که بتواند به رسم روزهای نه چندان دور در قاره سبز بدرخشد و مشتریان ریز و درشت برایش صف بکشند و هر هفته اخبار مربوط به طنازیهایش در قاره سبز تیتر یک رسانهها شود. ستارهای که بسان لشکر لژیونرهای بزرگ و کوچک ژاپن و کره چشمهای اروپاییها را خیره کند. فقر ما در این حوزه البته از این هم فراتر است چه آنکه ما حتی ستارهای نساختهایم که در انتخابات بهترینهای سال آسیا در رقابت با ستارههای درجه 2 کشورهای عربی و چینی بتواند عرض اندام کند و توپ طلای آسیا را بالای سر ببرد.
ناکامی فوتبال ایران را باید به حوزه باشگاهی تعمیم داد. آنجایی که هیچ باشگاه استاندارد و سیستماتیکی در جغرافیای فوتبال ایران نمیتوان یافت. باشگاهی که بتواند در رقابتهای لیگ قهرمانان آسیا مدعی باشد و در رقابت با رقبای ژاپنی و کرهای که نه، بلکه حریفانی از کشورهای عربی، موفقیتی کسب کند.
قهرمانی لیگ قهرمانان آسیا مدتهاست برای ما رویا شده؛ رویایی به دوردستی رویای صعود به المپیک و یا حتی رویای قهرمانی جام ملتهای آسیا. موفقیتهای بینالمللی را فراموش کنید؛ فوتبال ایران حتی در قوارههای داخلی هم نتوانسته یک باشگاه استاندارد و حرفهای به معنای واقعی کلمه بسازد. باشگاهی که بدون دست درازی به بیت المال، ساختار مالی شفاف و البته درآمدزا داشته باشد، روی پای خود بایستد و طلبکاران از سر و کولش بالا نروند!
با این سیستم و این شرایط و این اشکالات ساختاری و بنیادین، چطور میتوان انتظار موفقیت داشت و چطور میتوان به رویای المپیک، قهرمانی جام ملتهای آسیا و قهرمانی لیگ قهرمانان آسیا فکر کرد؟ این ناکامی سر دراز دارد.
استاد دهکردی که از معدود مدیران با دانش فوتبالی در ایران می باشد الان کجاست
قصه از زمانی آغاز شد که مایلی کهن وارد کادر فنی تیم امید شد و به هر کس که رسید توهین کرد