احسان محمدی
این فقط حمید فرخنژاد بازیگر سینما نبود که پیراهن زرد صنعت را تنش کرد و رفت ورزشگاه تا «آبودان» دوباره به سطح اول لیگ برگردد. میشود برای فجرسپاسی دل سوزاند اما اغراق نیست اگر بگوئیم «صنعت نفت» حتی برای آنها که هیچوقت آبادان نیامدهاند و احمدآباد و امیری و کوی کارگر و هزاریها و هلندیها را قدم نزدهاند، تیم محبوبی است. محبوبتر از «جناب خان» عروسکی با لهجه جنوبی که از کفر ابلیس هم مشهورتر شد.
خوزستانیها بعید است به این زودیها اردیبهشت ماه 95 را فراموش کنند. انگار خدا بغلشان کرده بود. استقلال خوزستان قهرمان لیگ برتر شد و حالا صنعتنفت هم در یک روز گرم به لیگ برتر صعود کرد تا باز هم برنامه 90 پر شود از آن مصاحبههای بامزه. اینکه یک نفر با موهای فرفری و پوست کاکائویی و عینک ریبن رو به دوربین خیلی جدی بگوید: برزیل بخشی از خاک آبودان بود که طی رخدادی از این شهر جدا شد و به آمریکای جنوبی رفت!
آنها تنور لیگ را دوباره داغ میکنند. دوباره سنج و دمام. دوباره پرچمهای زرد. دوباره تماشاگرهایی که بعد از بازی همدیگر را هل میدهند و به جای غر زدن در مورد اینکه امکانات ندارند و مسئولین به فکر تیم نیستند، خیلی جدی میگویند: "ای چه ارنجیه گذاشتن؟ تیمو چپه کردن. ای تيم بايد ٤-٢-٣-١ بازى كنه خو"!
نادر دستنشان که زمانی ستاره نساجی قائمشهر بود، زیر آفتاب داغ جنوب به داد صنعتنفت رسید. او که فصل را با ماشینسازی در تبریز شروع کرده بود و با نتایج خوب حتی لقب «سپه دار» را از هواداران گرفته بود، به یکباره کنار گذاشته شد و از سرمای تبریز به گرمای آبادان آمد.
آمد بین مردمی که گرچه مهمان نواز هستند، اما در دنیای توپگرد جز خوزستانی و برزیلی اصولاً کسی را قبول ندارند. او که معمولاً در هر تیمی یک سال میماند، توانست صنعتنفت را به لیگ برتر بیاورد. جایی که طلاییپوشان میتوانند به سبک جناب خان برای تیمهای حریف کُری بخوانند که «اومدیم براتوووون»!
آبادانیها اینطور خودشان را توصیف میکنند : یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، آبادان نمونه بود، آبادان گرمای سخت، آبادان صنعتنفت، آبادان رفاهی داشت، آبادان صفایی داشت، آبادان بریمی داشت، آبادان بوارده داشت، آدمای مهربون، آدمای ساده داشت. تو لین یک زنای چادر به سر، گپ میزدن عین روزای سیزده بهدر... »
این مردم از دیشب حالشان بهتر است. شهر صفا دارد. سنج و دمام و شادمانی. عرق ریختند و فریاد زدند. مردمی صبور و خوش مشرب که وقتی عروسکی ادای لهجهشان را در آورد، نه تجمع کردند، نه شیشه شکستند و نه گفتند به فرهنگ ما توهین شده. بلکه با همان خندههایی که دندانهای درشت سفید و صدفیشان را بیرون میانداخت، برایش دست زدند. آنها مستحق این هستند که در لیگ برتر سهمیه داشته باشند. یک آبادانی در سینهاش یک قلب دارد و یک توپ فوتبال چلتیکه.
به افتخار آنها دست بزنید. هیچ چیز در این دنیا اندازه شادمان شدن دل مردم لذت ندارد. مردمی که فقیر اما شریف و مهربان هستند. فرش قرمز را برایشان پهن کنید. سخت نگیرید اگر پای بچههایشان برهنه است. اگر دستهایشان بوی ماهی میدهد، اگر پیراهنشان خیس عرق است. آنها پسران نجیب همین سرزمین هستند. مردم روزهای سخت که «توپ» جنگ، تنشان را هزار پاره کرد، اما قلب شان را نه. امیدشان را نه...
اما تو اين شادي ها يادمون نره که هم فولاد داره با آوردن يک مربي که در ليگ برتر تا حالا مربيگري نکرده داره به بيراهه ميره و هم سرمربي تيم قهرمان رو دارن راحت ميبرن به اصفهان...
پروژه نابودي فولاد خوزستان استارت خورده...
مربی بومی خوبه و در این شکی نیست اما نه مربی ای که اصلا تو لیگ برتر نبوده.
آقای ویسی هم سابقه مربیگری و هم سرمربیگری تو لیگ برتر و داشت که موفق شد. مطمئنا مربیگری و شرایط اون تو لیگ برتر با لیگ 1 خیلی خیلی متفاوته. از حالا دارم میبینم که فولاد سقوط کرده و فقط ناراحتی و اعصاب خردی و سردرد و ... واسه ما طرفدارا میمونه.
امیدوارم طرفدارا همونطور که تو نیم فصل به آقای اژذری زاده و هیات مدیره فشار آووردن اینبار هم حواسشون باشه و از حالا جلوی تصمیمات اشتباه و سقوط فولاد و بگیرن که مثل امسال زنگ تفریح و مضحکه همه تیما نشیم ...
باز هم عالی...
می خواستم فقط به عشق صنعت بیام آبادان تا تو شادی آبادانی حضور داشته باشم
ولی حالم بده نتونستم بیام
کوکا مو ابوانو خیلی دوست داروم کا
دمت گرم کا