عادل فردوسیپور به خوبی بازی در رسانه را آموخته. شاید اگر قرار بود
بهترینهای سالیانه رسانههای تصویری جهان انتخاب شوند و روی فرش قرمز راه
بروند، یک بار هم نوبت به عادل میرسید. فقط بهخاطر مهارتش در مهندسی
افکار. عادل به خوبی میتواند آرای نظرسنجی را به سویی که میخواهد سوق
دهد، بعد از همان آرای حاصله استفاده کند و حتی به مخاطبش در اواخر برنامه
بفهماند که هر آن چه دیده، بخشی از نمایش او بوده!
اما اگر نود را
گاهی نمایشی به کارگردانی و بازیگردانی عادل بدانیم، باز هم در قیاس با آن
چه صبحهای جمعه از بهرام شفیع میبینیم، قابل هضمتر است. شفیع منویات،
خواستهها، نیازها و اهداف خودش را خط به خط و مو به مو روبهروی مردم
میگذارد. اگر هم قرار است در صداوسیما با بینندهها بازی شود، لااقل این
بازی با «شعور» مردم نباشد. مثل هر هفته جمعهها که بهرام شفیع، دل تمام
مدیران و وزیران و وکیلان را برای بقایش در سیما و فدراسیون به دست
میآورد. لااقل عادل برای رسیدن به هدفی که برای خودش باارزش و در حد آرمان
تعریف شده میجنگد.
***
میدانید
درد واقعی کجاست؟ دقیقا همین جا که «دکتر» بیژن ذوالفقارنسب بهعنوان
نماینده طیف مخالف کارلوس کروش، روبهروی هشتاد میلیون ایرانی مینشیند و
به صورت علنی و واضح، دو خواسته را روی میز وزارت ورزش و فدراسیون فوتبال
میگذارد. اول اینکه وقتی چنین پولی در مملکت برای خرج شدن در فوتبال و روی
نیمکت مربیگری تیم ملی وجود دارد، سهم «من» چیست؟
این «من» را فقط
در پس زمینه کلام بیژن ذوالفقارنسب پیدا نمیکنیم. بحث بر سر سهم بودجه
فوتبال ایران، کلیتی است که در مفهوم جملات منتقدان کروش به خوبی قابل رؤیت
است. ذوالفقارنسب بخش عمده نقدش را روی میزان حقوق و درآمد آن «اجنبی»
میگذارد و در نقد فنی، به موردی اشاره میکند که حیرت انگیز است: «چرا
نکونام پنالتی اول تیم را نزد؟» همه درد ما همین بود؟! دومین خواسته بیژن
ذوالفقارنسب به صورت واضح، حضور او در کمیته فنی فدراسیون فوتبال تعریف شد.
ذوالفقارنسب بارها و بارها، از نبود نظارت روی عملکرد کروش حرف
زد. شاید اگر به همین دو درخواست دکتر رسیدگی میشد، بیژن ذوالفقارنسب همان
تک نقد به چیدمان پنالتیزنهای ایران را هم شفاهی نمیکرد و حتی از خود
منصوریان هم برای بقای کروش، سینه چاکتر میشد.
میدانید درد واقعی
کجاست؟ اینجا که عادل فردوسیپور از دکتر نپرسید شما در پیکان، داماش،
سایپا و... چه رقمهایی را در قراردادهایتان میدیدید و در ازای همین
ارقام، چند بازیکن برای این فوتبال پرورش دادید؟! یکی از پدیدههای
جوانتان را معرفی کنید.
***
تا
بخواهیم بفهمیم که «مردم» فقط آن قدارهکشهای بادیگاردنمایی که در هر
مجلسی دورهمان میکنند نیستند، یک عمر طول میکشد. «مردم» فقط آن
فریادزنهایی که فردای بازی با عراق بر سر تمرین فریاد کشیدند «کروش
مافیایی» نیستند. اگر بودند، آمار یک نظرسنجی در پنجشنبه شب ایران، به 88
درصد به سود کروش نمیرسید. میرسید؟
یک تصویر داریم از یک مربی که
هنوز نیاموخته مقابل دوربینی که تصویر او را برای مردم (از رییسجمهوری و
وزیر و وکیل تا عامهترین مردم ایران) ضبط میکند باید چگونه روی مبل راحتی
بنشیند و لم ندهد و کمی به لحنش جدیت بدهد! تصویری از مردی که روی مبل لم
داده، بعد خطاب به گزارشگر میگوید: «در مورد آقا کروش باید مردم نظر
بدهند...»
این نظر مردم بود یا نه؟ «مردم» فقط آن گروهی هستند که
برای شما فریاد میزنند؟! شما پیامکی از همین «مردم» در تلفن همراهتان
ندارید که به خبرنگاران نشان دهید و ثابت کنید که همین «مردم» از شما
بهخاطر رای دادن به کروش حلالیت خواسته بودند؟ اگر قرار بود پروردگار روزی
پیامکهای خصوصی ما را برملا کند، اگر تصمیم بگیرد روزی پرده را بیندازد و
ستارالعیوبیاش را کنار بزند... چه اتفاقی میافتد؟
بازیکنان و
مربیان و مدیران این فوتبال کم کم همدیگر را میشناسند. به بعضیها پیامک
نزنید. ولو در حد سلام کردن! روزی علیه شما استفاده خواهد شد.
***
این
یک قاعده دایمی در همه جای دنیاست. به «سن گوران اریکسون» در تیم ملی
انگلستان و البته «آرسن ونگر» در آرسنال دقت کنید. هواداران انگلستان، هرگز
با اریکسون به هیچ مقام بزرگی نرسیدند اما آنقدر حامی فوتبالی که او ارائه
میکرد بودند که هفت سال سن گوران را روی نیمکت نگه دارند. ونگر 9 سال هیچ
جامی به دست نیاورد. هیچ جامی! اما در لندن، محبوبترین مرد هواداران
آرسنال بود.
دقیقا این مردم هستند که برای مربیان تصمیم میگیرند. چه در
تیمهای ملی و چه در سطح باشگاهی. اینجا «مردم» کروش را میخواهند. نظر
فدراسیون فوتبال، وزارت ورزش، منتقدان، مایهگذاران از نظرات ملت،
آشکارکنندگان پیامکهای دو سال قبل بازیکنان و... چیست؟!