خوزستان اسپورت- میگوید نه آبی، نه قرمز، فقط خرمشهر! آنقدر خرمشهر را دوست داشت و دارد که وقتی 20 ساله و بهترین مهاجم ایران بود و دلال یکی از تیمهای مطرح شهرستانی به دنبالش آمد، فقط به او گفت: نه! داستان کتک خوردن آن دلال هم بماند تا بعد.
به گزارش خوزستان اسپورت و به نقل از ایسنا، عبدالرزاق خادمپیر، عضو سابق تیمهای ملی، در خانه سرایداری مدرسهای در خرمشهر، با عکسهای روی دیوار که بار خاطرات سالیان بسیار را به دوش میکشد، خاطرهبازی میکند و از همبازیهای شهیدش تا همخانه شدن با دوست فوتبالی قدیمیاش، در خاک طلای خرمشهر میگوید.
در برنامه دو هفته گذشته "نود" او و اشکهایش را در پس دوری از خانواده و شرایط زندگیاش دیدم. تصمیم گرفتم به سراغش بروم، شماره تلفنی از او پیدا کردم و برای انجام مصاحبه راهی خرمشهر شدم. صحبت های ملیپوش اسبق فوتبال خوزستان را مرور کنید:
پریسا زنگنه منش
* آقای خادمپیر لطفا خودتان را معرفی کنید.عبدالرزاق خادمپیر و متولد سال 1334 در خرمشهر و عضو سابق تیمهای ملی جوانان، امید و بزرگسالان هستم. 16، 17 ساله بودم که وارد عرصه فوتبال شدم و کارم را به صورت رسمی از تیم کارون خرمشهر شروع کردم. البته قبل از آن در زمینهای خاکی خرمشهر فوتبال بازی میکردم. پس از این تیم نیز به تیم خانه جوانان رفتم و تیم بعدیام نیز تیم شهباز بود که البته این تیم پس از چند سال تغییر نام داد و رستاخیز خرمشهر شد.
با تیم رستاخیز خرمشهر هم سال 57 در لیگ جام تخت جمشید حضور داشتیم و در این لیگ، 12 مسابقه انجام دادیم و بعد از انقلاب هم تیممان از هم پاشید. متاسفانه کسی هم به دنبال تیم نرفت. همین استقلال فعلی، نامش در گذشته و پیش از انقلاب، تاج بود که بعد تغییر نام داد و استقلال شد و تیمشان هم ماند ولی تیم ما متاسفانه به دو قسمت یعنی به تیمهای شهباز و شاهین تبدیل شد. مدیر باشگاهمان خیلی زحمت کشید و هزینه کرد ولی به دنبال تغییر نام تیم نرفت و تیم از هم پاشید.
سال 60 هم همراه با تیم منتخب صنعت نفت آبادان و رستاخیز با تیم شاهین تهران بازی کردیم و به تساوی 2 بر 2 رسیدیم که هر دو گل آن بازی را من وارد دروازه حریف کردم و بعد هم به من گفتند که در تهران بمان ولی من نماندم و فقط آرزو داشتم که به خرمشهر برگردم.
* از رسیدن به تیمملی هم بگویید.من در 20 سالگی بهترین مهاجم ایران بودم؛ زمانی که در تیمملی جوانان بودم، سال 54 با هدایت حشمت مهاجرانی قهرمان آسیا شدیم و پس از آن هم دیگر تاکنون تیمملی جوانان نتوانسته است قهرمان آسیا شود. در این مسابقات مهاجمهای تیمملی 11 گل زدند و من به تنهایی چهار گل زدم و یک پاس گل هم به آقای فرکی دادم.
زمانی هم که در تیمملی امید بودم، برای حضور در تیمملی بزرگسالان نیز انتخاب شدم و دو بازی ملی، همراه با تیمملی بزرگسالان دارم.
* از آقای فرکی یاد کردید، با او در تماس هستید؟با آقای فرکی همبازی بودم و الان هم شماره تلفن او را دارم و با او در ارتباط هستم. یکی دو بار هم او را دیدم. من در تیمملی بزرگسالان علاوه بر فرکی با بشتکار، روشن، کربکندی، پنجعلی، برزگری، عبداللهی، نظری، حقیقیان و قاسمپور نیز همبازی بودم.
* به نظر به جز تیمملی، دیگر فقط در تیمهای خرمشهری بازی کردهاید.زمانی که 20 سال داشتم و بهترین مهاجم ایران بودم، دلالهای یک تیم مطرح شهرستانی به خانهمان آمدند تا من به این تیم بروم، حتی تیم پرسپولیس تهران هم با ماشین به دنبال من آمد ولی من نرفتم و فقط برای خرمشهر بازی کردم. من خیلی به خرمشهر تعصب دارم؛ مانند الان که همسر و فرزندانم در اصفهان زندگی میکنند ولی من این جا ماندهام.
آن زمان که دلال آن تیم مطرح شهرستانی به دنبالم آمد، این جا کتک خورد و مربیام وقتی متوجه شد او به دنبال من آمده است، در استادیوم او را با مشت زد و او هم فرار کرد. حتی روزنامه آیندگان هم در کاریکاتوری، یک نفر را با گرز کشیده بود و در آن کاریکاتور شخصی را نشان میداد که به او گفته شده بود، "میخواهی به کجا بروی؟" که او گفته بود "میخواهم به خرمشهر بروم و بازیکن بیاورم."
* فکر نمیکنید اگر به تیمهای بزرگ شهرستانی و تهرانی میرفتید برایتان بهتر بود و اکنون شرایط بهتری داشتید؟آن موقع قلب من با خرمشهر بود و اگر مانند دیگر فوتبالیستها با پیشنهادهایی که به من شده بود، از خرمشهر جدا میشدم، شاید موقعیتی مانند دیگر فوتبالیستهای قدیمی داشتم ولی من به خاک خرمشهر تعصب داشتم و دارم.
آن موقع ما زیاد پول نمیگرفتیم و حتی آن موقع من با تیم رستاخیز به خاطر مردم خرمشهر قرارداد سفید امضا کردم و زمانی که بازی داشتیم، استادیوم پر میشد و تماشاگران از صبح به ورزشگاه میآمدند و این تیم جزو تیمهای قدیمی کشور است.
* بهترین خاطره دوران فوتبالیتان چیست؟خاطره خوبی که دارم، قهرمانی با تیمملی جوانان در سال 54 است.
* تا کجا فوتبال را ادامه دادید؟اوج بازیهایم مصادف با پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی شد و همین، فاصلهای در فوتبال من ایجاد کرد. در کل جنگ جایگاه ورزش خرمشهر را تغییر داد و به نظر من، ورزش خرمشهر بسیار جای پیشرفت داشت. ما علاوه بر فوتبال، در رشتههای ورزشی دیگر نیز استعداد داریم.
* علیرغم وجود این همه استعداد، وضعیت ورزش خرمشهر متاسفانه خیلی مطلوب نیست.فوتبال در خون بچههای خرمشهری است و بچههای این شهر خیلی استعداد دارند. ما در گذشته بیشترین تیمها را در لیگ کشور داشتیم و تعداد تیمهایمان به صورتی بود که آبادان و اهواز به اندازه ما سهمیه در لیگهای کشوری نداشتند؛ یعنی خرمشهر قطب فوتبال خوزستان و ایران است ولی این شهرستان اکنون فقیر است و یک ورزشگاه هم نداریم.
قرار است دیدار فینال جامحذفی ایران در ورزشگاه خرمشهر که در حال ساخت است، برگزار شود ولی متاسفانه خود خرمشهر تیمی در این جام ندارد. چند سال پیش تیم شهرداری خرمشهر را راه انداختیم و خود من هم پایهگذار و مربی تیم بودم و در جامحذفی کشور شرکت کردیم و فکر کنم سال 73 بود که در یکی از دیدارهایمان در این جام به مصاف پرسپولیس رفتیم و این تیم با نتیجه 2 بر یک از ما شکست خورد و آن موقع برای این دیدار استادیوم پر شده بود ولی پس از آن شهردار خرمشهر تغییر کرد و شهردار جدید هم گفت میخواهم در سطح کارگری کار کنم و تیممان از هم پاشید. متاسفانه خرمشهر آن امکاناتی که آبادان و اهواز دارند را ندارد. در اهواز چند استادیوم وجود دارد در حالی که ورزشگاه شهید جهانآرا خرمشهر نیمهتمام مانده است و اگر آماده میشد، بسیار به فوتبال شهرستان کمک میکرد.
حتی در زمان جنگ برای اینکه نام خرمشهر زنده بماند، زمانی که در شادگان، مسوول امور ورزش بنیاد مهاجرین بودم، قبل از آتشبس، ادارهکل تربیتبدنی استان به دنبال من فرستاد و به من گفت به خاطر خرمشهر دو تیم از بچههای مهاجرین آماده کن تا اسم خرمشهر زنده باشد. من هم این کار را انجام دادم تا تیمی در مسابقات استانی داشته باشیم و نام خرمشهر زنده باشد.
* شما به عکسهای روی دیوار اتاقتان و یکی از همبازیهایتان که شهید شده است، اشاره کردید؛ چرا به ورزش خرمشهر که در هر وجب از خاکش خون شهید ریخته شده، توجهی نشده است؟متاسفانه به خرمشهر رسیدگی نمیشود و این شهر ضعیف است. خرمشهر این همه شهید داده است و هر وجب از خاکش خون شهید ریخته شده است. این شهر این همه شهید داد ولی آن نگاهی که باید به خرمشهر میشد، نشد. این شهر خونینشهر لقب گرفت و این شهر را باید طلا بگیرند ولی متاسفانه به آن هیچ رسیدگیای نشده است. به فکر خرمشهر نیستند، بلکه به فکر جیبهایشان هستند. ما دلمان میسوزد.
* گویا شما بازنشسته آموزش و پرورش هم هستید.بله، من بازنشسته آموزش و پرورش هستم. من در زمان فعالیتم در این سازمان، معاون اجرایی مدرسه بودم و سه سالی است که بازنشسته شدهام.
* حالا از زندگی در این خانه و چیزی که ما را به اینجا کشاند، بگویید. زندگی در چنین فضایی سخت نیست؟با توجه به اینکه نمیتوانم مستاجر باشم و پرداخت اجاره خانه برایم سخت است، به آموزش و پرروش درخواست دادم که در خانه سرایداری زندگی کنم و سرایدار این مدرسه هستم و خدمت میکنم و اکنون هفت هشت سالی است که در خانه سرایداری و دور از خانوادهام، زندگی میکنم.
* دیوار اتاقتان نزدیک به حیات مدرسه است، در این سن و سال، با سر و صدای بچهها اذیت نمیشوید؟خیر، با این بچهها و سر و صداهای آنها که هر روز میشنوم، انس گرفتهام. من خرمشهر را به هر جای دیگری ترجیج میدهم. خاک خرمشهر من را نمکگیر کرده است. این جا وطن من است و اگرچه شرایط زندگیام، سخت است ولی عادت کردهام.
شهرداری هم چند نهال در مدرسهمان کاشته است و من به آنها رسیدگی میکنم و اکنون کمی بزرگ شدهاند.
* دوری از خانواده چطور و چرا همراهشان به اصفهان نرفتید؟من نسبت به این شهر خیلی تعصب دارم. خاک خرمشهر به نظر من از طلا هم با ارزشتر است و از این که در خرمشهر زندگی میکنم، بسیار خوشحالم.
خانوادهام چند سالی است که به اصفهان عزیمت کردهاند ولی با توجه به علاقهام به خرمشهر، در این جا ماندهام. خانوادهام با حقوق بازنشستگیام در اصفهان زندگی میکنند. من سه فرزند پسر و یک دختر دارم و فرزندان پسرم به صورت آماتور فوتبال بازی میکنند.
هر چند ماهی هم پیش خانوادهام میروم و به آنها سر میزنم و آنها نیز به اینجا و پیش من میآیند. به هر حال من هم دیگر در اینجا راحت و در حال خدمت هستم.
* در حال حاضر به جز سرایداری مشغول به کاری هم هستید؟من سرپرست مجتمع ورزشی خرمشهر هستم و در کانون فوتبال هم دانشآموزان ابتدایی، راهنمایی و دبیرستانی را آموزش میدهم و مشغول هستم. اگر همراه با خانواده به اصفهان میرفتم، اکنون بیکار بودم ولی در اینجا زحمت میکشم و بچهها را برای آینده خرمشهر تربیت میکنم.
* خانوادههایی که فرزندانشان را برای آموزش به شما میسپارند، شما را میشناسند؟بله من را میشناسند و استقبال هم میکنند. وقتی فرزندانشان را به سالن میآورند، خودشان هم میآیند. من هم کار کردن با بچهها را دوست دارم. کار با بچهها و مربیگری حوصله میخواهد و من هم حوصلهاش را دارم و عادت هم کردهام.
* زیر یکی از عکسهایی که به دیوار زدهاید حک شده است، "سِنتاب"؛ این به چه معنیای است؟اسم مستعار من "سِنتاب" است و سنتاپ محلهای در خرمشهر است. روزی که به دنیا آمدم، پدرم گفت اسم او را "سِنتاب" بگذارید و اینگونه نام مستعار من شد. اکنون هم در اینجا من را به اسم "سِنتاب" میشناسند ولی اسم اصلیام "عبدالرزاق" است.
* گفته بودید با "مجید بِشکار"، دیگر ملیپوش سابق خوزستانی، همخانه هستید.بله، بِشکار، همبازی قدیمیام، با من در این خانه زندگی میکند. از او خواستم که بماند و دوست هم داشت که اینجا باشد ولی با توجه به اینکه در جایی مشغول به کار شده است، باید سر کار میرفت و نتوانست بماند.
* زندگی با دوست و همبازی قدیمیتان چطور است؟به خوبی کنار هم زندگی میکنیم و هفت هشت سالی است که با هم هستیم. کارها را هم تقسیم کردهایم و آشپزی با او است و البته دستپخت خوبی هم دارد. (با خنده)
* آقای خادمپیر صحبت پایانیتان را میشنویم.خرمشهر نیاز به یک هیات فوتبال قوی دارد و ادارهکل ورزش و جوانان استان هم باید خیلی کمک کند. اگر شرایط خوب شود و اگر ورزش خرمشهر راه بیفتد، در تمام رشتهها با توجه به اینکه استعداد آن هم وجود دارد، پیشرفت میکنیم. این شهرستان مظلوم و محروم است و اگر به آن کمک شود، به نفع ورزش استان است.
از ماست که بر ماست.
مزسی بابت تهیه گزارش
ای کاش خوزستان اسپورت هم بعد از دریافت این نظر، نظرمو به عنوان اولین نظر همین خبر منتشر کنه میخواستم همون موقه که مصاحبه رو منتشر کنید نظرم رو بنویسم اما نشد...به هر حال...
امروز ظهر طبق معمول و عادت همیشگی که سایت رو باز کردم آخرین خبری که خوزستان اسپورت زده بود و ظاهرا فقط 4 دقیقه از انتشارش گذشته بود، همین خبر بود و اتفاقا همین خبر و تیتر اون بسیار بسیار نظرمو به خودش جلب کرد...قبل از خوندن حدس میزدم این خبر مصاحبه باشه اون هم مصاحبه با بزرگ مردی که چند وقت پیش با برنامه 90 مصاحبه کردن...بزرگ مردی که هرچه در وصف ایشون بگم کم گفتم...خلاصه کنم زبانم در وصف ایشون عاجزه.
کم کم شروع کردم به خوندن مصاحبه اسم شریفشونو که خوندم دیدم حدسم درسته...اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد اشکهای سوزناک ایشون در برنامه 90 بود...اشکهایی که نه برای گله و شکایت که از روی عشق و تعصب بود....با خوندن این مصاحبه و به موازات اون به یاد اشکهای با ارزش این بزرگ مرد خوزستانی، ناخودآگاه شروع کردم به ریختن اشک طوریکه این نظر رو هم دارم با اشک مینویسم خلاصه بی اختیار شروع کردم به گریه...گریه ای که بند نمیشد و هر لحظه با خوندن این مقاله بر حرارتی که در قلبم جاری شده بود افزوده میشد....اولی که میخواستم نظرمو بنویسم نمیدونستم میخوام چی بگم الانم واقعا نمیدونم باید چی بگم؟ چون هرچی بگم کم گفتم اما فقط یک چیز میگم...از اونجایی که احساس میکنم سایت وزین خوزستان اسپورت ندای دلسوختگی خوزستانیهای متعصب رو فریاد میزنه این حرفها رو میزنم...حرفایی از یک دلسوخته ی خوزستانی...دلسوخته ای که خوزستان اسپورت و ورزش و فوتبال رو فرصتی میدونه برا درد دل کردن و فراموش کردن تمامی دردها و رنجهایی که بخاطر کمبود امکانات و شرایط سخت زندگی که تحمل میکنیم
نمیدونم چجور باید بگم اما...اگر مسئولین استان ما...اگر بعضی از مردم ما 10 درصد...فقط ده درصد تعصب این بزرگ مرد رو داشتن، به الله قسم به قرآنش قسم به امام زمان قسم به ولای علی قسم الان حداقل اوضاع ما اینجوری که هست نبود و حتی در بهترین حالت میشه به جرات بگیم استان ما بهترین در کل خاورمیانه بود. حتی شاید در جهان زبانزد خاص و عام میشد اما افسوس...افسوس که زمانه و دنیا و روزگار با چنین آدمای مفید و بزرگمنشی چون عبدالرزاق خادمپیر نامهربانه و امثال ایشون که صادقانه و عاشقانه و متعصبانه برای خوزستان خدمت میکنن .........دیگه نمیتونم این جملمو کامل کنم....
میخوام کمی از خودم بگم اما دوست ندارم تصور کنید که دارم از خودم تعریف میکنم خدا شاهده اصلا هم چنین قصدی ندارم راستش رو بخواید با دیدن وضعیت و عشق و تعصب و علاقه ی پدر عزیز و بزرگوارمان جناب آقای خادمپیر یک جورایی بنده یاد خودم افتادم از شما چه پنهان من هم به طور دیوانه واری به استان خوزستان علی الخصوص شهر خودم، اهواز تعصب دارم شاید باورش برای شما سخت باشه که من امکان تحصیل در خارج از کشور رو داشتم حتی تحصیل در بهترین دانشگاه مهندسی جهان، دانشگاه ام آی تی آمریکا...حتی به گفته ی اطرافیانم استعدادشو داشتم اما بنا به دلایلی که هم به محرومیت خوزستان مربوط میشه و هم تعصب خودم به خاک خوزستان، نتونستم پیشرفت کنم... شاید بپرسید چطور تعصب؟ راستش تعصبم جوریه که حاضر نبودم حتی لحظه ای از خوزستان خارج بشم اگرچه الان متوجه اشتباهم شدم و به پشت سرم که نگاه میکنم میبینم حیف که خیلی فرصت سوزی کردم همیشه با خودم میگم کاش میرفتم 4 سال نهایت 10 سال تحصیل میکردم اما دست پر برمیگشتم و تا آخرین لحظه و توانم برای پیشرفت خوزستان تلاش کنم...اونقدر برای خوزستان کار کنم که خوزستان در مقام علمی زبانزد خاص و عام میشد نهایت تلاشم رو میکردم تا خوزستان از لحاظ علمی برترین استان کشور میشد و سطح اونو بالا میبردم...چه برنامه ها که نداشتم...اما حیف الان متوجه اشتباهم شدم هرچند کمی دیر شده اما میخوام سعی کنم که به یکی از آرزوها و اهداف زندگیم یعنی دیدن پیشرفت علم و فناوری و البته ورزش خوزستان تلاش کنم...از همه ی عاجزانه میخوام که هر روز و هرشب نه فقط برای من که برای تک تک امثال من که چنین اهدافی دارن روز و شب مخصوص دعا کنید....تا موفق بشیم و بتونیم برای این استان محروم و مظلوم و دلسوخته مثمر ثمر باشیم...
با تشکر از همه دوستان....
ناشناس میمانم(3.1.3)...
خداحافظ همگی شما...
اگر برای خوزستان اسپورت مقدوره و امکانش هست این نظرم رو به عنوان یک متن وارده توی سایت منتشر کنه...البته اگر امکانش هست...با تشکر....