
خوزستان اسپورت- ابراهیم افشار، روزنامهنگار باسابقهی ورزش ایران، در مطلبی خواندنی در شش قسمت، به مرور ستارههای سالیان دور و نزدیک ورزش و فوتبال خوزستان پرداخته است.
بازیکنان تکنیکی و محبوبی که هواداران را روی سکوهای استادیومها به وجد میآوردند و زندگی و فوتبال آنطور که باید و شاید حق آنان را ادا نکرد.
بخش پنجم از این مطلب خواندنی را در ادامه مرور میکنید و مابقی آن نیز در روزهای آینده منتشر میشود.
8- اگر بازی نوری را میدیدی میگفتی این سینماست. این شعر است. این متافیزیک است. این تئاتر اکسپرسیونیستی محض است. رقص با توپ «نوری» خدایاری تا دنیا دنیاست بیجانشین است. دریبلهای یکطرفهاش، دوطرفهاش، حتی سه چهارطرفهاش. زدن تو سر توپاش. تاکسی خالی رفتن یار مقابلاش. چشمبندی با توپش. اگر ابرام تهامی میگوید در یک بازی 14 نفر را دریبل کرده و شما به سادگیاش میخندید، باور کنید که نوری کل استادیوم را دریبل میکرد. شعبدهبازی که توپ به پایش چسبیده بود و با اسید سولفور هم سوا نمیشد. نوعی «فوتبالتئاتر» که فردیتی غریب در بازی دستهجمعیاش حکمفرما بود. رقصندگیاش شبیه سینمای پازولینی یا آنتویونی و برگمن بود. برای همین بود که دنیای ورزش در سال 1356 برایش نوشت: «تسلط نوری بر توپ و زمین کتمانناپذیر است.» مردی که با پرتقال شهسوار و رطب دزفول 500 تا روپایی میزد تسلط عجیب و غریبی نسبت به هرچیز گردالی داشت.

تمام دفاعهای دهه پنجاه ایران از دستش ذله بودند. به قول عمو اصغر «نوری وقتی میدوید و با توپ ور میرفت نمیفهمیدی که توپ کجاست.» انگار که توپ در جیبهایش بود. یا لای درز لباسهایش. یا توی جورابش مخفی شده بود و هیچ رقم آفتابی نمیشد! برای همین هم بود که دفاعها کلافه میشدند و قصد جانش را میکردند. همچنان که یکبار وقتی ممد را در بازی رسمی تخت جمشید رقصاند، عدل زد ساق پایش را قلم کرد و داد به دستش. بس که تماشاگرهای زیر ساعت براش خندیدند. یا آنبار که اصغر چنان زد که استخوانهای ترقوه و دنده نوری را خرد و خاکشیر کرد. یکبار هم با قلدرترین دفاع پرسپولیس در دهه پنجاه کاری کرد که مردم هاج و واج مانده بودند. نوری تخصصاش در این بود که با توپ چشمبندی کند. توپ را جا میگذاشت و با پاهایش طوری رفتار میکرد که انگار توپ هنوز زیر پای خودش هست! دفاع پرسپولیس داشت میرفت دنبالش که توپ را بگیرد. به خداوندی خدا حتی ده بیستمتری هم پی نوری رفت اما یک لحظه نوری برگشت گفت «ولک کی رو گرفتی؟ من که توپ ندارم!» تازه در آن زمان بود که دفاع برگشت عقب و دید که توپ مانده سر پست اول و او عاطل و باطل، سایه به سایه نوری حرکت کرده و به زمین خالی تکل زده است! انگار سوار شوفر تاکسی شده باشی، اما تاکسی رفته باشد!

چیزی که نوری ارائه میکرد فوتبال نبود. یکجور تیارت اگزیستانسیالیستی مرگآور بود لبریز از طنز سیاه. ممکن بود مدافع حریف، الکی فکر کند که توپ زیر پای اوست اما توپ جای دیگری باشد. چون فریبندگی نوری سوای هر فریبایی بود. بازی بدون توپ او ، نوعی«ئاتر پوچی» بود. مجسم کن که نوری تمام این حرکات ویرانگر را با خنده ارائه میداد. خندهای به نشانه مقهور کردن حریف و البته نه از سر تحقیر. دریبل، توتم او بود. اگر قبایل بدوی آفریقا درخت و صخره را میپرستیدند، نوری نیز با دریبل زنده بود. شعارش این بود که «هرجا چمنی و توپی باشد، موطن من است» و هر مربیای با دیدن او میگفت:«توپ را بدهید دستش، بروید ساندویچ شادیتان را تشکیل دهید.»
اولین تیمی که نوری را در آغوش گرفت پاس اهواز بود و مربی جنتلمنش «لفته» (سه برادران) که وقتی با دریبلهای او کف کرد، نوری را چنان زیر پر و بالش گرفت که خدایاری تا دم مرگ این خوبیهای لفته را فراموش نکرد. آقالفته، آدم با خدایی بود. وقت نماز که میرسید، هرجا که چمنی یا صخرهای یا ساحلی یا کویری و سنگی گیر میآورد، رو به خداوند رحمانش میایستاد و سپس میآمد سراغ تمریناش. لفته جوری نماز میخواند که بچهها خود به خود عاشق نماز میشدند. همان لفته جان مهربانی که لباس بچههای تیم را به خانه میبرد و میشست و در روز مسابقه، پاک و پاکیزه تحویلشان میداد. نوری دستپخت او بود. دریبلوری که وقتی پا به میدان میگذاشت مردم اهواز میگفتند این عرب غریب کیست که با توپ، همه کار میکند؟ نوری متولد بغداد بود. بعد از اخراج گروهی از شیعیان از عراق به اهواز مهاجرت کرده بود. بازی او چنان سوکسه پیدا کرده بود که مردم صبح تا شوم شماره تلفن باشگاه نیروی اهواز (33091) را اشغال میکردند تا با این «جادوگر توپدار» حرف بزنند.

مردم میرفتند استادیوم که رقصهای روی چمن او را ببینند و تفریح کنند. با اینکه دوبار پایش به وسیله سلاخان دفاع حریف قلم شده بود اما دست از دریبل نمیکشید. اواخر جام تخت جمشید که نیرو اهواز تیم نوری با تاجیها بازی داشت. بچههای آبی شب قبل از بازی جمع شده بودند خانه حسن روشن. قرار بر این شده بود که فردا عمو اصغر (حاجیلو) نوری را مهار کند. از قضا آن شب نوری هم مهمانشان بود و رو به بچههای تاج کرکری میخواند که «به عزت بگید فردا براش داروم.» حسن گفته بود فردا جانملکی تو زمین نیست اما یک بچه جدید آوردهایم که خیلی هم عقلش سرجاش نیست! نوری گفته بود: «پس ببین فردا من چه شکلی سر عقل میآرمش وولک.» بازی که شروع شد عمواصغر در یک حرکت چکشی، کتف نوری و یکی از دندههایش را خرد و خاکشیر کرد و داد دستش. اما هیچ تماشاگر آبی، از زدن او خوشحال نشد. آن شب نوری از درد به خود میپیچید و به نان و نمکی فکر میکرد که دیشب تو خونه روشن با تاجیها خورده بود. کار چنان بیخ پیدا کرده بود که مادر روشن به اصغر میگفت: «خیلی کار بدی کردی ننه که نوری را ساقط کردی.» همه میدانستند که نوری عاشق دریبل است و قصد تحقیر حریفان در کار نیست. خودش درباره عاشقیتاش میگفت:« دست خودم نیست. وقتی توپ زیرپایم است، از خود بیخود میشوم. من فقط دوست دارم دل تماشاگران را شاد کنم. این که دیگر قصابی نمیخواهد.»
نوری البته تمام هنرش در دریبلزدن خلاصه نمیشد، شوتهای کاتدارش هم محشر به پا میکرد. یکبار چنان از نقطه کرنر روی دروازه ناصرحجازی (تیم شهباز) کات کشید که توپ مستقیم رفت تو گل و همه هاج وواج ماندند؛ حتی خود ناصر. اما این دریبلور نهنگ، در پیرانهسری یک رقیب قهار پیدا کرده بود که کار او نیز دریبل آدمیان بود و کسی را گزیر و گریزی از او نبود. دریبلوری به نام «جناب عزراییل!» که زمستان 1391 نوری خدایاری را درجا دریبل کرد و از روی نعشاش گذشت. روحش شاد.
خیر فیلمی موجود نیست.