خوزستان اسپورت- ابراهیم افشار، روزنامهنگار باسابقهی ورزش ایران، در مطلبی خواندنی در شش قسمت، به مرور ستارههای سالیان دور و نزدیک ورزش و فوتبال خوزستان پرداخته است.
بازیکنان تکنیکی و محبوبی که هواداران را روی سکوهای استادیومها به وجد میآوردند و زندگی و فوتبال آنطور که باید و شاید حق آنان را ادا نکرد.
بخش چهارم از این مطلب خواندنی را در ادامه مرور کنید و مابقی آن نیز در روزهای آینده منتشر میشود.
6- وای حسونِ آبادان سیتی کجایی؟ اولین ساحر ارژینال فوتبال ایران، اولین جادوگر رعنای جنوب که با توپ سحر میکرد و آنگاه تنها دعانویسها میتوانستند او را از توپ و توپ را از پای او جدا کنند. هنوز وجنات او را هنگامی که برای اولینبار به عنوان ستاره تیم ملی (اواسط دهه پنجاه) به تلویزیون آمده بود به یاد دارم که از فرط شرم و حیا، سرش را انداخته بود پایین و شُرشُر عرق میریخت و حتی نمیتوانست مستقیم به دوربین نگاه کند. شاید اگر دوره فوتبالش مصادف با سالهای جنگ نشده بود، بیشک حسون ما یکی از تاپترین هافبکهای تکنیکی تاریخ فوتبال آسیا و ایران میشد. وقتی که او تکنیک ناب آبودانیاش را به رخ میکشید و با چشمهای آهووارش نگاه به توپ میکرد و به سادگی روی یک دستمال مخمل چند نفر را چنان میرقصاند که همهشان گُرگیجه میگرفتند، زمان میایستاد و فوتبال از تقرب الهیاش میافتاد. مخصوصا وقتی آنهمه تکنیک بیبدیل، با موهای فرفری و رنگ سیهچرده و پاهای درازش تلفیق میشد، گمان میکردیم که این همان افسانه دلخواه ماست که از جنوب ظهور کرده است. از ده کیلومتری میتوانستی حدس بزنی که بچه آبادان سیتی است حتی اگر ریبن نمیزد.
شمایل محله احمدآباد با آن رنگ پوست مشکی و موهای به شدت فرفری و چشمهای نجیب ذغالی، از یک خانوار 12 نفره بیرون زده بود (هفت خواهر و سه برادر) پدر طبق معمول شرکت نفتی بود و مادر چون دوست داشت اسم او را حسن بگذارد «حسون» صداش میکرد اما اسمش در سجل، عبدالرضا آمد. عبدالرضا برزگری محصول شرکت نفت آبادان. آنها کنار سینما تاج (سینما نفت) کنار لولههای سیاه نفت بازی میکردند و نمیدانستند که تمام ثروت مملکت زیر پایشان است. حتی آب یخشان را هم خودشان میبردند سرِ زمین. حسون را اولش آقارضا (مجدی) در باشگاه شهرداری آبادان راه انداخت و سپس فاروق خان (فتاحی) دستش را گرفت. با آن سن کمش وقتی در تیم بانک سپه حمل توپ میکرد، انگار که لنج میراند. ناخدایی قهار در دریا. یا در اقیانوسهای بیکران ناخدایی میکرد. مردم داد میزدند: «حسون بلرزون. حسون برقصون.»
روزهای اول که با پیراهن تیم منتخب جوانان خوزستان در کرمان بازی میکرد همه تماشاچیها دستها را سایهبان چشم کرده و چشم ازش برنمیداشتند. مرداد 55 بود که منوچهر سالیا به تیم جوانان آبادان دعوتش کرده بود. یکسال بعدش در جام پنجم تخت جمشید (56) وقتی دهداری بالا سر تیم صنعت نفت ایستاد، حالا وقتش بود که حسون و همبازیهاش، دنیا را روی سر حریفان خراب کنند. وقتی حسون در هفته چهارم دروازه پرسپولیس را باز کرد چهرهاش چنان کودکانه بود که انگار دارد با اسباببازیها و ماهیها و خرچنگها لب شط شلوغ بازی میکند. اول بازی صنعت و پرسپولیس، ناگه پسرک سیهچردهای که تابلو بود شدید استرس دارد، وقتی دل به دریا زد و ممدآقا (دادکان) را دریبل زد، اعتماد به نفساش هزار شد. دیگر یخ او باز شد. آن روز حسون یک گل زد و یک پاس گل داد و تیم زردپوشاش پرسپولیس کبیر را رسما از پای درآورد. بعد از بازی حسون تو رختکن داشت «هله هله» میکرد که خبر آمد مستر یاگودیچ – مربی تیم ملی جوانان ایران- انتخابش کرده است. بچههای احمدآباد وقتی شنیدند بچه محلهشان دارد میرود جام جهانی جوانان، چه هللیوس هللیوسهایی راه انداختند.
در پایان جام پنجم تخت جمشید، وقتی مجلات ورزشی دست به انتخاب بهترین هافبک چپ ایران زدند حسون با فاصله کمی پشت سر ابی قاسمپور ایستاد. درخشش حسون در آن سالها چنان چشمها را خیره کرده بود که مجله دنیای ورزش در شماره 30 فرودین 59 خود نوشت: «اگر حسن روشن پدیده 5 سال گذشته فوتبال ماست، عبدالرضا برزگری بهترین پدیده برای 5 سال آتی است.» چیزی که در بازی حسون چشم مفسرها را گرد میکرد «پاسهای بینظیر، موقعیتسازیهای شگرف، میل سیریناپذیر در نفوذ به جلو و شوت با هردوپایش بود» که از مزایای تکنیکی او شمرده میشد. او در 18 سالگی به تیم ملی دعوت شد و چنان چشم حشمت را گرفت که برای اردوی انتخابی جام جهانی آرژانتین 1978 دعوتش کرد. شاید اگر غولهای پیر و مجرب ما نبودند حسون میتوانست ستاره «کوردوبا» باشد. حسون همچنین اولین گل بعد از انقلاب فوتبال ما را وارد دروازه تیم ملی چین کرد. اما تیمی که عین آب خوردن سهمیه المپیک مسکو را گرفته بود به خاطر تحریم سیاستهای شوروی در لشکرکشی به افغانستان، از اعزام به مسکو بازماند.
وقتی که جنگ شروع شد حسون دقیقا داشت به همراه تیم ملی فوتبال در جام ملتهای 1980 یکهتازی میکرد. آنجا بود که اماراتیها وقتی بازی شیرین و دلچسب حسون را دیدند شکارش کردند. برزگری بعد از درخشش در النصر امارات، نادی القطر و نادی المصر وقتی با پیشنهاد وسوسهانگیز تیم هامبورگ مواجه شد به هر دری زد که از مصریها رضایتنامه بگیرد اما نشد. آنها آنقدر دست دست کردند که فرصت بازی در بوندس لیگا از دست حسون پرید. اکنون او اگرچه به پول و پلهای رسیده بود اما دلش در غربت برای پیرهن زرد نفت لک زده بود. در روزهای بیقراری زنگ میزد به آقا سالیا که سراغی از تیم سوگلیاش بگیرد. نفتیها آن زمان به عنوان مهاجران مقیم شیراز در استان فارس توپ میزدند. حسون هم گهگاهی لیگ مصر را رها میکرد که بیاید در صنعت بازی کند و دلش آرام بگیرد اما مسئولین هیات فوتبال کاکوها میگفتند تیم منتخب آبادان نمیتواند به عنوان نماینده استان فارس در قهرمانی کشور بازی کند. طفلی سالیا چه خون دلی خورد تا این تیم را در آن وضعیت جنگی خوزستان به سرزمین پدری منتقل کند و در بهعنوان یکی از نمایندگان خوزستان به لیگ کشور ببرد. حسون در اوج بود اما چه فایده؟ او هرگاه غروبهای آبادان سیتی را در خیالش نارنجی تصور میکرد تمام لذتهای دنیا کوفتاش میشد.
7- سالهاست از «کامل» خبری ندارم. یکی از توپ حفظکنها و گلزنهای غریزی دهه پنجاه و شصت بود. از کربلا آمده بود. در دهه پنجاه صدام شیعیان ایرانی را دوبار از عراق اخراج و به سوی وطن پدریشان راند. ستارههایی مثل کامل انجینی که در لیگ تخت جمشید برای تراکتور و تهرانجوان توپ زد و در اواخر دهه پنجاه به تیم ملی راه یافت و یا نوری خدایاری قهارترین دریبلزن تاریخ فوتبال خوزستان از جمله راندهشدگان بودند. و نیز چهرههای دیگری چون عبدالعزیز باقرپور (ذوب آهن اصفهان) ضیاء قریشی (تهران جوان) عدنان زاهدی (بانک ملی) و برادران رادان (که عباسشان بعد از انقلاب به ریاست تربیت بدنی تهران رسید و حمیدشان مفسر فوتبال و اسبدوانی کیهان ورزشی در دهه شصت بود) که به همراه خانواده پدری از کربلا و بغداد به وطن مادری رانده شده بودند. در میانشان اما «کامل» (انجینی) یک چیز دیگری بود . بچهای با اصالت ایرانی که به دلیل زندگی در بغداد با زبان فارسی آشنا نبود و آن اوایل در تهران همیشه باید کنار دستش یک رفیق عرب میداشت تا وظیفه دیلماجیاش را بدو بسپرد. کامل ابتدا در تیمهای کوچه مروی و افسر دفاع آخر بازی میکرد و روزی که پرویز دهداری در بازی دوستانه افسر با هما، بازیاش را پسند کرد کاردان (مربی افسر) او را از رفتن زودهنگام به هما حذر داشت و به او توپید که «اگر خیلی زود چهره بشوی، خراب میشوی!» کامل با این حرف، دو سه سالی از فوتبال زده شد و سپس به تهرانجوان رفت و بعد از درخشش در جام باشگاههای تهران، هنگامی که آقافکری مربیگری تراکتور را به عهده گرفت، کامل هم رفت تبریز. همان کاملی که در پست دفاع آخر توپ میزد ناگهان از این پست به منطقه فورواردها کوچید و قیامت کرد.
درخشش او در بازی معروف تراکتور – پرسپولیس در 24 تیرماه 1357 که با نتیجه 1-1 تمام شد و کامل تنها گل تراکتور را به ثمر رساند هنوز در خاطرم مانده است. او در جام باشگاههای تهران با پیراهن تهرانجوان در یک بازی به تنهایی 6 گل به وحدت زد! که تازه همین وحدت نیز با مجید جلالی و ابطحی، پرسپولیس بزرگ سلطان پروین را 2-1 برده بود. کامل بارها به تیم منتخب تهران و تیم ملی دعوت شد و در بازیهای آسیایی دهلی نیز عضو تیم ملی ایران بود. او در دیدار فوتبالیستهای تهران با بنیانگذار انقلاب اسلامی نیز حضور داشت. شاید یکی از مهمترین بازیهای او حضورش در مسابقه معروف ایران (منتخب تهران) با بنگلادش در جام قائد اعظم بود که 9 بر صفر به سود بچههای ما تمام شد و «کامل» کاملا دلی از عزا درآورد. آن روزها تنها باشگاه و تنها مربیای که به معاودین و اقلیتهای غیرفارس و غیرشیعه میدان میداد، تیم تهرانجوان و آقافکری بود. از کامل تا نورافشان و قریشی و عدنان همه و همه در تیم او چهره شدند. عدنانِ چپپا چنان در بانک ملی و تهرانجوان درخشیده بود که آبیها و قرمزها برایش دام و دانه چیدند. اما او اهل کلوبهای پرطرفدار نبود و یکبار که نماینده پروین درِ خانه میدون خراسوناش را زده بود که مخاش را بزند، عدنان یواشکی به داداشاش گفته بود: «برو بگو رفته تخم مرغ بخرد» هنوز هم رفته که تخم مرغ بخرد.
ادامه دارد ...